خسته تر از آنم که تنت را به تنم بسابانم
خسته تر از آنم که هم فکرت شوم
حتی نمی توانم با خودم همفکر باشم
حتی فکری ندارم
و هیچ دلیلی
برای کس نوشته ایی
از هیچی که برخواسته ام
و هیچی که نخواسته ام
و با هیچی که در آمیخته ام
متنفرم
جه بنویسی
و چه ننویسی
من تو را خط می زنم
تو را می کوشم که بپوشانمت
لباس تازه تردید
خاک را خط می زنم
و قلمم
مثل شخم تازه تو را می رویاند
از دل خاک های خشک
که کشته شده ایم