عقدی با تو خواهم بست
از کوه ها به چشمانت اشنا تر
دیرینه عهدی تازه میکنم
تو انچه را که میخواهی داری
و من حماسه میخوانم
فردا شب
یعنی شب بعد از روز جمعه
میرم خونشون
باهاش حرف بزنم
مهریه تعیین کنم
دلم به دادم برس
اینجا خدای عشق
باران و رگبار خشکسالی
بیداد هوای مرگ
من با تو در آمدن بهار
دلشوره و باز هم دلشوره
راستی که چقدر قد خم کرده ایم
تو چقدر بر ما سوار میشوی