انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها
انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها

دارم برای یه سفر اماده میشم 

همیشه آماده شدن برای سفر منو دلگیر کرده 

نمیدونم این خونه و زندگی چه جذبه ای داره که منو اینقدر پابند خودش میکنه

تا انتها باید رفت  

اما با خدا

آه خدا چه تازه شد 

تمام زندگی من 

آه خدا دوباره شد 

قصه ی تکراری من 

خدا ،خدا چه می شود 

دوباره هم صدا کنی 

دوباره با سروش خود  

مرا پیامبر کنی؟؟؟  

مرا دوباره پر کنی  

از آسمان و دریچه ها

نامه به دوست

مهتاب روبروی پنجره چتر باز کرده بود و من دوباره در امتدا بوسه ها گم شده بودم

آه تو چگونه میتوانی چنین باشی

لولی وش و مغموم

چرا وقتی میدانی ،میگذری و وقتی نمیدانی ،میفهمی

تو افسونگری و بیداد تمنایم را هر لحظه بر چشم میگذاری

دوستت دارم

با تمام ندانستن هایم

خیلی سخته که احساس کنی داری از دایره اوت میشی

داری میری بیرون

یا اینکه مثل هیچی نیستی چون هیچی نیستی