نه ریسم
و نه جمهور دارم
تنها مانده ام
و خودم
تو را برای خودت
می پرستم
مومنانه به مخلوقیت تو مشکوکم
تو نه از خاکی
و نه روح خدا
تو هشت انقلابی یمنی
بمب شده ام
و انتحارت میکنم
به خدایی
که شک دارم تو نباشی
بیهوده مانده ام
در تکفیر کودکیم
هیچ نگفته ام
برای لحظه های خواب تو
برای برقراری عبور خوب تو میان دست های من
هیچ نگفته ام
به جز سکوت
که گفتنت برای من مقدس است
و ذهن بی وجود من برای تو کم است
گمم بکن
میان خوار و بار هرزگی من
ولی
برای خاطر خدا مرا رها نکن
کمکم کن
سنگین شده ام در خواب
خونین شده ام در شب
چه بجنگی خونین
یا خون به سرت دارم
دست از سر سرخ تو
بر نمی دارم