انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها
انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها


محو خواب تو شدم

خواب تو خوابم بربود




همین پریروز بود که میان پریود های خون آلود زندگیم

مبعوث شدم

عبوث شدم

و عبث ماندم

و کاش اختگی

این آخرین حربه ی یک مرد سالخورده

مرا می خورد

و لای ساندویچ میگذاشت

لای تمام گرمای دو تا رانهایت

بر گوشهایم


ای کاش

در آن دره تابناک فرو رفته تا لزاجت مرگ

برای سه نه

سیصد سال معتکف میشدم

ای کاش


ای کاش مقعدم به اندازه تمام تفنگ ها تیر نمیکشید

و میشد تمام پارگی ها این چند سالم را می شد

کو کو کنان صبح گاهی با یا کریمان سر دهم

سر بر سر تو نهاده در میان جنگلهای زیر بازوانت گم شوم

و هرگز ، و هرگز

باز نگردم


که اگر باز آیم دگر من نیستم

همان عرب بادیه ای خواهم شد

که فقط لای پا دارد و ریش


آخ شتر


از وحشی بافقی


ماچون ز دری پای کشیدیم، کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم،بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه بامی که پریدیم، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم،رمیدیم
نام تو که باغ اِرَم و روضه خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم،ندیدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه یک باغ نچیدیم،نچیدیم
سر تا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم، شنیدیم

خواب های هرزگی

دمی که بر می خیزم

و میمیرم برای خفتن

خوابگاه خون آلود آرزوهایم

هرگز برای با تو بودن منتظر نماند

چنان در هیچ فرو رفته ایم

انگار هیچ نبودیم و «از هیچ کمتریم»

خانه هایی آباد و لبالب

اما ...

دل من وسعت بیکرانی میخواست

که نداشت