انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها
انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها

اهل هیچ جا نبودم

نا اهل نا اهل


بر خواستن

هنوز سحر نرسیده 

رستخیزم را ببین

چنان برخاسته ام و بر خواسته است

انگار چوب سرخ کالیفرنیایی شده است.

چنان بر نامه ات را در هم خواهد ریخت

انگار نه بری داشته ای و نه رویی

رویت را چونان چسب چوب بزنم 

انگار تمام شب چسب خورده ایی

ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده

                    و ز آب دیده ی ما این سنگ آسیا کن 

به استرالیا هم اگر مهاجرت بکنم

که نخواهم کرد 

باز هم داغ تو آتشم خواهد زد

جهانگیری

تو اولین معاونی هستی که سوخت مرا

و آخرین هم نخواهی بود 

اسحاق باشی یا استفراغ

دهانت سرویس!!!!!

سوختن

بعضی چیزها خیلی درد داره. اونقدر زیاد که نصفه شب از خواب بیدارت میکنه و نمیذاره بخوابی تا اینکه صبرت لبریز بشه و ساعت 6:54 صبح بیای پای اینترنت و پروین اعتصامی بنویسی.

وقتی اون کسایی رو می بینی که همقدت هستن ولی به خاطر هیچی ازت بالاترن، از فرق سر تا ته مقعدت میسوزی و قطعاً نمیتونی کاریش کنی.

وقتی به خاطر کارای دیگران تاوون پس میدی، میسوزی

وقتی که عقلت بهت میگه مشکل از خطای دیگران نیست و هرکسی باید در بند اعمال خودش باشهو بعد متوجه میشی بدبختی تو از بیشعوری اوناییه که ادعای عاقلی دارن میسوزی

وقتی یه قوه نمیفهمه از مردم چه انتظاری میشه داشت.

وقتی به این وضع نگاه میکنم میسوزم