انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها
انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها

جایی که پای از تو بریدم

و خدا را شاهد گرفتم بر دِینی که ندادی

و ندادی

ندانت را هم به نیک گرفتم

فال

گرفتم

خاطرت را از خط خیالات هوا

و چقد وسوسه دارد عشق

و چقدر وسوسه دارد خواب

در بستر عریانی دوست

ناگهان خواب شدیم

ناگهان لخت به بازار شدیم

ناگهان آفتاب را در آفتابه گرفتی

و خدا را شاهد

و چقدر بیهوده نمانده بر شاخ

برگ اعدامی معتاد زمین

و مرا بر دار دار تا بدارم دستم در شاخ گیسوی گوزنت

و رام خواهی شد

آرم

هیچ مرا نخواست

هرگز

به اندازه ی تو

تو همان چشم به راهی

چشم به راه

همه شب

که خدا نیز به اندازه ی تو 

خواب و بیدار نماند

و چقدر وسوسه دارم

که تو را خواب کنم

تا بخوابی آرام

و بمیرم

آرام