انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها
انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها


از خودم هم بیزارم

چه رسد به تو...


حتی برای لحظه ای

نیندیشیده ام به خود

فقط  دیده دوخته ام

به هیچ

هرگز مرا یاد نخواهی آورد

تا همبستر خاطرات تلخت نشوی

آی من هلاهل شده ام

ناگوار

اما

خنده بر هر درد بی درمان دواست

الا زنده بودن

...


من حرفی برای گفتن ندارم

به حرف ها بگویید مرا برای گفتن نگه دارند


ور نه در این ظلمت خفقان

همه خفتگانند

زیاد


من زائوی تمنای حروفم

برای بروز و باران


که ببارند

که بکوبند

و

خونابه را اندازند


چه در استخر باشی یا بغداد

من برای تو خواهم گفت


از خونهایی که نریخت

از شد هایی که نشد

که نشد


به سمت چپ درویش!!!!


ما انتخاب نمی کنیم

ما انتخاب را میکنیم

و چنین بود

که مختار آمد

و امیر مختار شد

خواه یا ناخواه

من به هیچ چیز

به اندازه کس نوشت هایم اهمیت نمی دهم

و چنین است

که امواج شعر را در می نوردم و از میان سوراخ مهبل آن وارد میشوم

آری تن به ذلت شعر ندهید

ای مردم

من برای شما از خودم پیامی آورده ام

من از او

از خودم

شنیدم

که به خودم گفت

مردما،،،،، فقط کس بگویید

چنان که اگر نگویید به مختار میگویم شما را بنماید

و اگر ننمود بدانید که ندارد

سبد کالاتان را گرفته باشید یا نه

من هرگز به شما تبریک سال نو نمی گویم

هرگز سال نویی نبود

خودم به خودم فهماندم که نبود

لعنت به تو ای همراه اول که چقدر اس می دهی

اگر در پی باز کردن سر بحث با منی

بدان که آب خر هم به تو نمیدهم 


و تو را نخواهم کرد

استفاده یا نصیحت یا نمودن


و تمام فواحش را من فرشته خواهم کرد در تمام دوران ها

برای من که جهانی ساخته ام

سراسر از ماچ و بوس و لب

فقط فواحش می توانند فرشته باشند

آری شنیع ترین گفته هایم را تقدیم میکنم

به محجوب ترین مومن عالم

یعنی خودم

که شنیعم و مومن

به خودم

بیزارم از با تو بودن

که تنها ترین کنارت منم

خوب یا خواب خوش

خاک نشین نیمه شب ها منم

نه آنقدر در میانه

نه در دور دست

به هر گوشه گمگشته تنها منم

تو نه یار خواهی نه غار

رفیق خودم هم منم

دلم مرغ وحشی ندارد دریغ

که تا سر کشیدی زه بامت پرد

دلم گر گرفته

دلم سوخته

از این پس تو با تو

منم با منم