آتشین فاحشه
رودبار ترین فخر چهان
من در فجر چشمان تو از تو گذشتم
ای داغ شده از آز تمام
بیگانه پرستِ پست و پلشت
رود لعل لبانت مال بریانی خودت
از تو بی هوده چشم داشتم
اکنون بر بستر من نیست جز 69یی
گم شو راز هایت با بوس هایت مال خودت
داغ نشو من خوابیده ام
بر نخیزانش که دگر رستخیزی نیست
تمام تو برای من پریود بود
من چشم به کوزه هایت داشتم افسوس ؛شاش بر تو
دنیا
اینجا در روح من
همینجا که هیچ جایی نیست
دریا گم شد و مرداب نشست
روح بی چاره ی من از نامه ی اعمالش
از محمل گل در خونابه ی خویش نست
اینجا همین جای در یایی و پست
کلبه ام خاک شد و
خاک درت بر دامن چرکین نشست
با تو ای روح خدا پیشه ی خوب
روح دربند من از اول ایمان به ره کفر نشست
اینجا،همینجا
درون روح خسته ام
که خواب میبرد از جشن بوسه ها
غوغایی برپا نیست
اینجا رکود و خمود و جهود همه با هم هستند
اینجا تاریکی محض
افق ها تیره و تار
خوب ها همه بد
خوابها پریشان از می دیشب
اینجا چراغها خاموش
گریه ها برپا
عاشورای وجودم پیروز
دل من بی طاقت هر روز.