اینجا در روح من
همینجا که هیچ جایی نیست
دریا گم شد و مرداب نشست
روح بی چاره ی من از نامه ی اعمالش
از محمل گل در خونابه ی خویش نست
اینجا همین جای در یایی و پست
کلبه ام خاک شد و
خاک درت بر دامن چرکین نشست
با تو ای روح خدا پیشه ی خوب
روح دربند من از اول ایمان به ره کفر نشست
اینجا،همینجا
درون روح خسته ام
که خواب میبرد از جشن بوسه ها
غوغایی برپا نیست
اینجا رکود و خمود و جهود همه با هم هستند
اینجا تاریکی محض
افق ها تیره و تار
خوب ها همه بد
خوابها پریشان از می دیشب
اینجا چراغها خاموش
گریه ها برپا
عاشورای وجودم پیروز
دل من بی طاقت هر روز.