انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها
انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها

اما شاید عادت اسمیه که رو عشق گذاشتم 

یا عشق اسمی که رو عادت گذاشتم 

حقیقت اینه که وقتی میبینمت قلبم تند تر میزنه اما 

میترسم که از این زندگی تو خرابتر بکنم 

عطر نفسات و هرچیزی که در مورد عشق مردم بهش اعتقاد دارن منم تجربه کردم  

اما این حقیقت که بضی اوقات حرفایی زدی که هرگز نمیشه فراموششون کرد باعث میشه من ازت دور بشم 

هر بار که تکرارشون کردی دور تر و دور تر بشم تا اینکه ومجبور شدمبیام حرفامو توی اینجا بنویسم 

با اینکه میدونم نمیخونیشون و حتی اگه بخونی نمیدونی دست نوشته کیه  

لعنت به این وضعیت

باز هم عادت شده بلای جونم 

میدونم که نباید برگردم اما بر میگردم 

اگه نباشم راحت تری 

اما من به راحتی خودم عادت کردم 

خدا کنه این بار تو نذاری 

تو منو قبول نکنی

من میروم به رودی
در دور های بن بست
بی کوه ها ی تازه
در دره های بی اشک
من عمار میکُشم باز
بر بام خانه هاتان
خاکستر دوباره
افشاندم و فشاندم
اما چرا دوباره؟؟؟
روزی که سنگ ها را بر سینه ام فشردی
دریای گیسوانت بردم به صد فسانه
من دور میشوم باز
همچون غلام پیرت
بر درگهی که با ما ناید به هم سرانه
آه ای رسول عشاق
مرا ز در بران و
از کوجه های تربت
خاکستری فشان و
رو بین چگونه عاشق آید ز هر کرانه

دیشب هم گذشت 

اما نه زیاد  

یه چیزی کم بود و یه چیزی زیاد 

تنفر داشت میبارید و چمن ها رو داشت سیراب میکرد 

و اون چیزی که کم بود آرامش بود

چشمانت آبنوس