هشت هزار سال پیش
هنگامی که هنوز خورشید داشت می زایید
آنگاه که شراب مست نبود
هنگامی که حوا در پی معشوقه ای در به در بود
من آنگاه
و نه در خواب
عاشقت بودم
میگذشتم اما
باز هم باشویه ی گریه هایت خیسم میکرد
تو کدام باران را باراندی؟
کدام نیمه ی من سیلاب راه انداخت؟
مگر چقدر میتوان گذشت و نماند؟
باید ماند
تو برای ماندنی نه برای رفتن
خانه ام باش
خالی اما مملو