حرفی واسه زدن ندارم
فقط خوشحالم ،نه از وضع موجود،نه
از از اینکه باهام حرف میزنه .جوابمو میده.دلم خیلی براش تنگ شده بود
باید اعتراف کنم که بی اون یه موجود بی اصالتم
وقتی هستش ساکت میشم،خودم میشم،آروم ترم.
هیچکسی رو نمی تونم قدر اون دوست داشته باشم.هیچوقت
خیلی ازش خوشم میاد.شبیه یه اسبه .یه موستانگ
نجیب ،با وقار،دست نیافتنی،و غیر قابل پیش بینی
دوسش دارم