مهتاب روبروی پنجره چتر باز کرده بود و من دوباره در امتدا بوسه ها گم شده بودم
آه تو چگونه میتوانی چنین باشی
لولی وش و مغموم
چرا وقتی میدانی ،میگذری و وقتی نمیدانی ،میفهمی
تو افسونگری و بیداد تمنایم را هر لحظه بر چشم میگذاری
دوستت دارم
با تمام ندانستن هایم
درو مطالبت نیک و خجسته است خوشحال میشم پیش من هم بیای دوست جونwww.varsho.blogsky.com