انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها
انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها

خاک

ساعات زیادی خراب شده،قطعاً من همه آنها را خراب کرده ام نه تو.

مرا ببخش

ساعت خوش برای تو آرزوی من است.

من در هیچ لحظه ای با تو و در گیرو دار تو نبودم.من اعتراف میکنم هرگز آنقدر که بایدت به تو توجه نکردم

من همیشه اسیر خودم بودم.افسوس که نمیفهمم.من نادان ترین عاشقم.

و تو را به راه راست میخوانم تویی که همیشه راست بوده ای و استوار و مرا در رستخیز بسترت همواره رهبر بوده ای و قبله.هرگاه که خواستی بروی بدان نفرینم پای تو را در بند کرده و میدانم که تا ابد نفرین شده این عشق ابدی میمانم.

تو هم بسار بر من نا ملطفت بوده ای و نا آگاه.چقدر ساعاتی که ذورت نبودم و دورم کردی،چقدر ساعاتی که نباید میکردم و کردم آنجه را که تو دوست داشتی.

تو را به همان زنگوله ای که لوله لوله در تریاک درآوردی و بر پایم بستی و خرابم کردی تو را به نمازها و نیازهای نیمه شبمان قسم مرا ببخش هرچند که گناهانم نابخشودنی بوده و هست.

من همه احوال فراق را دریافته ام و به کیاست دنیا واقف،که هرگاه میخواهی ،نمیدهدت و هرگاه عقده انباشتی چنان نیدهدت که توهم کنی رسیده ای و عقده نداری.

خاک بر سر من خاک بر سر تو

خاک بر سر ما

خاک بر سر همه

خاک بر سر دنیا

لعنت بر این سیستم تحریر بلاگ اسکای هرچی نوشته بودم پرید

من مانده ام ،که چگونه تمام آرزو هایم را به جشن بستر مهمان کنم!


کاشکی یه سر بهم بزنی

خیلی دلم تنگه برات

مرده ام

خسته ام

روزمردگی هایم را چرا نمیخوری؟

چرا نمیکند طلوع

تمام این قرص نان؟

گرسنه ام

بیا با هم لیز شویم

خرداد داغ بوسه شویم

سینه ات را ایثارم کن

گدازه ام

چرا نمی شود؟

مگر سوراخ نیست

ماه مگر برهنه نشد

پس چرا؟

چرا نمی کنی؟

چشمه هایی که از من نیست

از که می خورد نوشابه و ماست

نگارخانه مولوی را توبره کانکشن های عاشقانه کنیم

نیست راهی

مگر خسبیدن و لیزیدن و چسپیدن

خوابیده ام