انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها
انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها

یک داستان بی پایان

خیلی وقت بود در و دیوار شهر پر شده بود از این شعار های دهن پر کن و مغز تهی کن همه جا شور و شوق بی هوده و خیال های خام که ما برتریم و.....


ادامه مطلب ...

زار و زار گریسته ام اما

روی کوله بارت خانه ای خواهم ساخت

خانه ای مثل نور و زمان

من خاطر خواهم شد و

روی کوله بارت خانه ای از خاطره بنا خواهم کرد و

دگر هیچ کجا نام مرا روی شیشه های غم زده نیار

دگر مرا برای روشنی شرح مده

دگر مرا میان خانه های کولییان رها مکن

مرا به بازتاب خسته صدا زندگی بده و

تا ابد برای خستگی های خیالم خواب ببین

کاش خانه ام را میدیدی افسوس

خانه ام روی کوله بار خاطرات سیاهت

مثل همیشه با سطل ها زندگی خواهد کرد

من هیشه برایت میان سطل ها و باز نیافته ها

من میان محکومان ابدی خواهم ماند و

همیشه تاریک خانه خواهم بود و

یک بار اگر یکی کوله ات را میان کوله اش رها نمود

به من برای تا ابد سری بزن

که من برای تو تا ابد میان سطل ها زنده ام و

کاش هرگز نبودم و

افسوس که نمانده ام

کاش بودی و افسوس نیستی

مرا برای باغ های خسته بابل و

برای آنهمه افتخار مرده و یخ زده  

مرا خدا برای فراموش ها نواخته است و

افسوس تو خاک خورده ترین یاد در یاد دنیای منی

افسوس افسوس افسون ساده ی سیاه  ترین مرد نا مردمان

دوستام میدونن که به هیچ وجه اهل لینک کردن کسی نیستم اما باید بگم یه وبلاگ هست که خیلی زحمت میکشه

من هر روز بهش سر میزنم

شما هم یه سر بهش بزنید

http://artweb2.blogsky.com

این تصویر شمشیر اردشیر بابکانه که در موزه انگلستان نگهداری میشه

باید اعتراف کنم به ... گشادی مفرت دچار شدم