انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها
انتها و بوسه

انتها و بوسه

انتها رسیده ها

تا با سر زلف تو مر کار افتاد

                               بی چاره دلم در غم بسیار افتاد

بسیار فتاده بود اندر ره عشق

                                اما نه چنین زار که این بار افتاد




یادگار دوست ،شهرام ناظری

از هیچ به هیچ

در نوسانم

روزگاری بی بر

من حیران دقایق بی انتهای تو ام

چگونه تنهاییم را در باد و بی برگی خود ناله کنم

من مسخ شده ام

در شگفتم با تو تنها مانده است

بی تو دریای من از بی مرگی و خوبسالی های تو

در میانم با تو اما

رو به رویم گاو میمالد به خاک


ماه دی ماه دیدن عشاق بود

رو به مرگم

مرگ را عریان کنید

سینه هایش را مالان کنید


بمالشان

دست بکش راست بشو

از من نپرس سکس کیلویی چند؟

دو کیلو گوشت فیله اعلای گوسفندی

میشود چهل دقیقه دریا را نمود


من نمی پیمایمت

تو اقیانوس منی

من یونس دریای تو

کوسه ههای را روبه ماهی تابه ای تابان بکن

گوش را نیمه ای نالان بکن



آه لعنت بر دستی که آهنگین بلغزد

یا به ارزد

یا شعر بگوید

وقتی میتوان

آلت تناسلی مؤنث را در شعر هایی کشید


تکبیر بگو

هی لبریز شو از جام جهان

خاک بر سر بکش از سادگی و خلوت من

من بی تو ...

یک داستان با پایان ننوشته

سلام

شاید هیچ وقت یک حقیقت یک کلام راست رنگ واقعیت به خود ندیده باشد شاید همیشه انسان ها به دنبال راه های فراری باشند که در تمام طول زندگیشان حتی یک لحظه هم  نتوانسته باشند به دسستش بیاورند این تمام داستان زندگی انسان ها نیست آنها بیشتر اوقات به دنبال راه هایی هستند برای فرار از نظم برای بازکشت به آزادی از دست رفته شان تلاشی ناخودآگاه و در بیشتر اوقات تلاشی که کتمانش میکنند،انسان ها همیشه از اینکه مجبورند تن به نظم بدهند و همیشه باید رفتارشان در کالبد یک شکل مرموز بی اصالت قرار بگیرد ناراحتند اما هیچ وقت و شاید هرگز به این موضوع فکر نکرده باشند که تمام این مشکلات از کجا شروع شد همه فکر میکنند تمام این مصائب و تمام این بدبختی ها که حتی نمی توانند به چیز هایی که علاقه دارند، علاقه نشان دهند و ابرازش کنندو چیز هایی که به دست آوردنشان برای  آنها اهمیت دارد را بیان کنند از روزی

ادامه مطلب ...