زار و زار گریسته ام اما
روی کوله بارت خانه ای خواهم ساخت
خانه ای مثل نور و زمان
من خاطر خواهم شد و
روی کوله بارت خانه ای از خاطره بنا خواهم کرد و
دگر هیچ کجا نام مرا روی شیشه های غم زده نیار
دگر مرا برای روشنی شرح مده
دگر مرا میان خانه های کولییان رها مکن
مرا به بازتاب خسته صدا زندگی بده و
تا ابد برای خستگی های خیالم خواب ببین
کاش خانه ام را میدیدی افسوس
خانه ام روی کوله بار خاطرات سیاهت
مثل همیشه با سطل ها زندگی خواهد کرد
من هیشه برایت میان سطل ها و باز نیافته ها
من میان محکومان ابدی خواهم ماند و
همیشه تاریک خانه خواهم بود و
یک بار اگر یکی کوله ات را میان کوله اش رها نمود
به من برای تا ابد سری بزن
که من برای تو تا ابد میان سطل ها زنده ام و
کاش هرگز نبودم و
افسوس که نمانده ام
کاش بودی و افسوس نیستی
مرا برای باغ های خسته بابل و
برای آنهمه افتخار مرده و یخ زده
مرا خدا برای فراموش ها نواخته است و
افسوس تو خاک خورده ترین یاد در یاد دنیای منی
افسوس افسوس افسون ساده ی سیاه ترین مرد نا مردمان