من باورم را
مثل بهار نو
مثل محبت مادرم
من باورم را بیش از مادرم
مثل مثلث ثابت ثانیه ها
دوست دارم
من باورم را
همچو بتی
همچو خدای دریاچه و سنگ
همچو داستان های مخمور شاهنامه
میپرستم
باورم دست خودم بوده و هست
باورم روئیده
باورم سبز است و سفید
باورم میوه کال نیست
باورم رسیده
اما نگندیده
باورم را آب ندادند
باورم مثل شهید
مثل زاینده رود بود
اما نخشکید
باورم دستم بوده و هست
باورم قصه تلخ خداست
پرکشیده
رفته
اما باورم میماند
باورم سبز است و
سبز و سفید